تفکر در مقابل احساس در تصمیم گیری: نبرد باستانی یا همکاری مدرن؟
تفکر در مقابل احساس

تفکر در مقابل احساس در تصمیم گیری: نبرد باستانی یا همکاری مدرن؟

هر بار که اسم تصمیم گیری درمیان باشد، بلافاصله به این فکر میکنیم که احساسی تصمیم میگیریم یا منطقی، منطقی که به اصطلاح از عقل و منطق مان نشات میگیرد.

غالبا میبینیم افرادی که تصمیمات احساسی میگیرند، یا خود را در آغوش خودسرزنشگری رها میکنند، که احتمالا آن هم از واگویه های بیرونی افراد دیگر می آید، ( افرادی که درمورد تصمیم گیری ما، نظرات و افکار خودشان را بیان میکنند(که از یک جا به بعد، قطعا خودمان اجازه میدهیم چه مقدار روی ما اثر بگذارند) یا مدام درگیر احساس پشیمانی میشوند.

یک اصل مهم را فراموش نکنیم که پشیمانی یار جدا نشدنی تصمیم گیری است.

وقتی بین دو گزینه، یکی را انتخاب میکنبم، آن دیگری را به مرگ میرسانیم، و بعد از قتلی که ما قاتلش هستیم احساس پشیمانی به سراغمان می آید.
کلمه ی decide( تصمیم گیری) ، شبیه به suicide( خودکشی) وgenocide(نسل کشی)، پس کشتن را به وضوح در ساختار کلمات میبینیم. منشا اصلی کلمه هم از کلمات لاتین می آید.(decidere ‘determine) de: ‘off’ + caedere: cut

پس مقداری پشیمانی طبیعی و غیرقابل اجتناب است.

از زمان‌های قدیم، فیلسوفان و روانشناسان درگیر این بحث بوده‌اند که آیا عقل بر احساسات برتری دارد یا برعکس.

این نبرد قدیمی در آثار فلاسفه‌ای مانند افلاطون، که ذهن انسان را به ارابه‌ای تشبیه می‌کرد که عقل به عنوان ارابه‌ران سعی در کنترل اسب‌های سرکش احساسات دارد، تا نظریه‌های مدرن روانشناسی مانند کتاب “تفکر، سریع و کند” اثر دانیل کانمن، ادامه یافته است.

اما آیا واقعاً عقل و احساسات دو نیروی متضاد هستند؟ یا شاید این دو در همکاری تنگاتنگی با هم کار می‌کنند تا ما را در تصمیم‌گیری‌هایمان یاری کنند؟

در این مقاله، با کمک پژوهش‌های جدید و کیس‌های روانشناسی جذاب، به این سوالات پاسخ می‌دهیم. هدف سایت روان‌فیکس این است که با ارائه محتوای علمی و کاربردی، به شما کمک کند تا درک بهتری از ذهن و رفتار خود داشته باشید.

نظریه آنتونیو داماسیو: احساسات چگونه تصمیم‌گیری را بهبود می‌بخشند؟

در اواخر دهه ۱۹۹۰، آنتونیو داماسیو و تیم تحقیقاتی‌اش کشف کردند که احساسات می‌توانند تصمیم‌گیری را بهبود بخشند.

بر اساس فرضیه نشانه‌های جسمانی داماسیو، سیستم‌های احساسی ما برای تصمیم‌گیری‌های خوب ضروری هستند.

به عنوان مثال، در یک آزمایش معروف، شرکت‌کنندگان در یک بازی قمار، قبل از اینکه بتوانند به طور آگاهانه دلیل انتخاب‌های خود را توضیح دهند، واکنش‌های فیزیولوژیکی مانند افزایش ضربان قلب را نشان دادند.

این واکنش‌های احساسی به آن‌ها کمک کرد تا از انتخاب‌های پرخطر اجتناب کنند. جالب اینجاست که افرادی که آسیب‌هایی در بخش‌های احساسی مغز داشتند، این واکنش‌ها را تجربه نکردند و در نتیجه تصمیم‌گیری‌های ضعیف‌تری داشتند.

این یافته‌ها نشان می‌دهند که احساسات نه تنها دشمن عقل نیستند، بلکه می‌توانند به عنوان ابزاری قدرتمند در خدمت تصمیم‌گیری‌های بهتر قرار گیرند.

آزمایش آیووا (Iowa Gambling Task) یکی از معروف‌ترین آزمایش‌ها در روانشناسی است که به بررسی فرآیند تصمیم‌گیری می‌پردازد.

در این آزمایش، شرکت‌کنندگان باید از بین چهار دسته کارت، یکی را انتخاب کنند. دو دسته کارت سود فوری بیشتری دارند اما در بلندمدت ضررهای سنگین‌تری به همراه می‌آورند، و دو دسته دیگر سود کم‌تری دارند اما ضررشان هم کمتر است.

جالب اینجاست که بیشتر افراد، بعد از چند بار انتخاب، متوجه می‌شوند که دسته‌های کم‌خطر، در بلندمدت سود بیشتری دارند.

اما چرا بعضی افراد، با وجود ضررهای سنگین، باز هم به انتخاب دسته‌های پرخطر ادامه می‌دهند؟ اینجاست که پای مغز و احساسات به میان می‌آید.
مغز ما گاهی اوقات، حتی قبل از اینکه خودمان متوجه شویم، سیگنال‌هایی می‌فرستد که به ما هشدار می‌دهند: “این انتخاب خطرناک است!” این همان چیزی است که در زندگی واقعی هم اتفاق می‌افتد.

مثلاً، وقتی در یک رابطه عاطفی هستید که در کوتاه‌مدت به شما احساس خوشایندی می‌دهد اما در بلندمدت آسیب‌زا است، مغزتان با ارسال سیگنال‌های ناخوشایند مانند اضطراب یا ناراحتی، سعی می‌کند به شما هشدار دهد.

لوئیز پسوا: تعامل احساس و عقل در مغز

در سال ۲۰۱۳، لوئیز پسوا، محقق برجسته علوم اعصاب، کتابی منتشر کرد که به بررسی تعامل احساس و عقل در مغز پرداخت.

پسوا در این کتاب توضیح می‌دهد که احساسات چگونه توجه و منابع شناختی ما را به خود جلب می‌کنند و این فرآیند می‌تواند به بهبود یا اختلال در انجام وظایف مختلف منجر شود.

به عنوان مثال، در یکی از آزمایش‌های پسوا، شرکت‌کنندگان باید تصویری از یک خانه را به خاطر می‌سپردند در حالی که با تصاویر دیگر ساختمان‌ها حواس‌شان پرت می‌شد.

در مقابل، در آزمایش دیگری، آن‌ها باید چهره‌ای خنثی را به خاطر می‌سپردند در حالی که با تصاویر چهره‌های ترسیده حواس‌شان پرت می‌شد.

نتایج نشان داد که اطلاعات احساسی مانند چهره‌های ترسیده، توجه بیشتری را به خود جلب می‌کنند و حتی می‌توانند عملکرد حافظه را بهبود بخشند.

این یافته‌ها نشان می‌دهند که احساسات و عقل در مغز ما در تعامل پیچیده‌ای با هم کار می‌کنند.

فرضیه نشانه‌های جسمانی: وقتی بدن بهتر از مغز می‌داند!

مثالی که می‌توان به آن اشاره کرد، تجربه‌ای است که بسیاری از ما در زندگی روزمره داشته‌ایم. فرض کنید در یک جلسه مهم کاری حضور دارید و باید تصمیمی سریع بگیرید.

ممکن است قبل از اینکه به طور منطقی تمام گزینه‌ها را بررسی کنید، احساس ناراحتی یا تنش در قفسه سینه خود حس کنید.

این احساس ناخوشایند، که به عنوان یک نشانه جسمانی ظاهر می‌شود، ممکن است به شما هشدار دهد که یکی از گزینه‌ها خطرناک یا نامناسب است.

حتی اگر نتوانید به طور دقیق توضیح دهید که چرا این گزینه را رد می‌کنید، بدن شما با ارسال این سیگنال‌های جسمانی، به شما کمک می‌کند تا از تصمیم‌گیری‌های پرخطر اجتناب کنید.

این مثال نشان می‌دهد که احساسات جسمانی ما می‌توانند به عنوان یک سیستم هشداردهنده داخلی عمل کنند و به ما کمک کنند تا در موقعیت‌های پیچیده بهتر عمل کنیم.

جالب اینجاست که افرادی که توانایی بهتری در تشخیص احساسات جسمانی خود دارند (مهارتی به نام “درون‌نگری”)، بهتر می‌توانند از احساسات خود برای یادگیری و تصمیم‌گیری استفاده کنند.

این یافته‌ها نشان می‌دهند که گاهی اوقات بدن ما بهتر از مغزمان می‌داند چه تصمیمی بگیرد!

احساسات مثبت و منفی: دو روی یک سکه

بر اساس نظریه هیجانات مثبت و منفی، هیجانات را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: هیجانات مثبت مانند شادی و لذت، و هیجانات منفی مانند ترس و غم.

این دو بعد مستقل از یکدیگر عمل می‌کنند و می‌توانند به طور همزمان تجربه شوند.

به عنوان مثال، در یک کیس روانشناسی، فردی که در یک موقعیت شغلی جدید قرار گرفته بود، همزمان احساس هیجان (هیجان مثبت) و اضطراب (هیجان منفی) را تجربه می‌کرد.

این ترکیب پیچیده از هیجانات به او کمک کرد تا هم از فرصت‌های جدید استقبال کند و هم با چالش‌های پیش رو به طور موثر مقابله کند.
این نظریه نشان می‌دهد که هیجانات مثبت و منفی نه تنها متضاد نیستند، بلکه می‌توانند در کنار هم به ما کمک کنند تا در زندگی بهتر عمل کنیم.

هیجانات اجتماعی: وقتی احساسات به کمک روابط می‌آیند

هیجانات اجتماعی مانند احساس گناه، شرم، غرور و حسادت نقش مهمی در تعاملات اجتماعی ایفا می‌کنند.

به عنوان مثال، در یک کیس روانشناسی، فردی که به دلیل ضایع شدن حق و حقوقش احساس خشم می‌کرد، سعی کرد با انجام رفتار جراتمندانه، از خق خود دفاع کن و زندگی خود را بهبود بخشد.

این هیجانات اجتماعی به عنوان مکانیسم‌هایی برای تنظیم رفتار اجتماعی و حفظ همکاری در گروه‌ها تکامل یافته‌اند.

جاناتان هایت، روانشناس معروف، معتقد است که این هیجانات به ما کمک می‌کنند تا در روابط خود بهتر عمل کنیم و از تعارضات اجتناب کنیم و کیفیت زندگی خود را بهبود بخشیم.

هیجانات اخلاقی: وقتی احساسات به کمک اخلاق می‌آیند

هیجانات اخلاقی مانند احساس گناه، شرم، همدردی و قدردانی نقش مهمی در شکل‌دهی به رفتارهای اخلاقی و تصمیم‌گیری‌های اخلاقی دارند.

به عنوان مثال، در یک کیس روانشناسی، فردی که شاهد بی‌عدالتی در محیط کار خود بود، با احساس همدردی نسبت به همکارانش، سعی کرد تا شرایط را بهبود بخشد.

این هیجانات اخلاقی به ما کمک می‌کنند تا در موقعیت‌های اخلاقی بهتر عمل کنیم و از رفتارهای ناعادلانه اجتناب کنیم.

نتیجه‌گیری: عقل و احساس، دو یار جدانشدنی

در پایان، باید بپذیریم که عقل و احساسات نه دو نیروی متضاد، بلکه دو یار جدانشدنی هستند که در کنار هم به ما کمک می‌کنند تا در زندگی بهتر عمل کنیم.

پژوهش‌های جدید نشان می‌دهند که احساسات می‌توانند تصمیم‌گیری‌های ما را بهبود بخشند و حتی در برخی موارد، بدن ما بهتر از مغزمان می‌داند چه تصمیمی بگیرد و به شدت تاثیرگذار بر روی روابط اجتماعی ماست.

هدف سایت روان‌فیکس این است که با ارائه محتوای علمی و کاربردی، به شما کمک کند تا درک بهتری از ذهن و رفتار خود داشته باشید.

پس دفعه بعد که احساساتتان شما را به سمت تصمیمی سوق دادند، به جای سرکوب آن‌ها، سعی کنید به صدای بدن‌تان گوش دهید. شاید این احساسات، بهترین راهنمای شما باشند!


سوال ۱: آیا احساسات می‌توانند به تصمیم‌گیری بهتر کمک کنند؟

جواب: بله، بر اساس تحقیقات آنتونیو داماسیو، احساسات می‌توانند با ارسال سیگنال‌های فیزیولوژیکی مانند افزایش ضربان قلب، به ما کمک کنند تا از تصمیم‌های پرخطر اجتناب کنیم.

سوال ۲: تفاوت بین عقل و احساسات در مغز چیست؟

جواب: عقل و احساسات دو سیستم مجزا اما مرتبط در مغز هستند. عقل برای تحلیل منطقی استفاده می‌شود، در حالی که احساسات توجه و منابع شناختی را به سمت اطلاعات مهم هدایت می‌کنند.

سوال ۳: آیا احساسات همیشه مانع تصمیم‌گیری منطقی می‌شوند؟

جواب: نه لزوماً. احساسات می‌توانند هم کمک‌کننده و هم مانع باشند. در برخی موارد، احساسات توجه ما را به اطلاعات مهم جلب می‌کنند، اما در موارد دیگر ممکن است باعث حواس‌پرتی شوند.

سوال ۴: نقش قشر پیش‌پیشانی در تصمیم‌گیری چیست؟

جواب: قشر پیش‌پیشانی مغز مسئول ارزیابی عواقب بلندمدت تصمیم‌ها و کنترل رفتارهای تکانشی است. آسیب به این بخش می‌تواند منجر به تصمیم‌گیری‌های پرخطر شود.

سوال ۵: آیا مردان و زنان به طور متفاوتی تصمیم می‌گیرند؟

جواب: بله، تحقیقات نشان می‌دهند که زنان تمایل بیشتری به توجه به جزئیات دارند، در حالی که مردان بیشتر به تصویر کلی توجه می‌کنند. این تفاوت‌ها می‌توانند بر تصمیم‌گیری‌های آن‌ها تأثیر بگذارند.

آیا این مطلب برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *